سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن را که نزدیک واگذارد ، یارى دور را به دست آرد . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 88 شهریور 30 , ساعت 6:27 عصر
                                                   نفس ناطق

امام محمد باقر (ع) نخستین شکافنده علم ، نفس ناطقه را قلمرو الوهیت (تجلّی پروردگار)در وجود بشر می داند . یعنی نطق ومنطق بشری همان حضور خداست وسیطره القای اراده وعلم وفعلش در انسان است . با اندک دقتی در نفس خود در می یابیم که مستمراً دو نفر در حال گفتگو هستند . این گفتگوی خالق ومخلوق است . از میانه این گفتگو واز سنتز این تز وآنتی تز است که آدمی به جریان می افتد وشدن آغاز می شود .


هیچ متفکری در تاریخ بشر همچون امام باقر (ع) در ذات نطق بشری مکاشفه نکرده وتا ذات الفاظ وحروف به پیش نرفته است ودر هر یک از حروف واصوات یکی از صفات پروردگار را نمایانده است . آنچه که در ذهن ما می گذرد وبه زبانمان جاری می شود ترمینال این گفتگوست .


همینکه آدمی درباره آرزوها وافکار خود وحتی کلام خود باید بیندیشد که منظورش از آنچه که می خواهد و می گوید چیست همینکه انسان همواره درباره پندار وگفتارش مردّداست دال برحضور یک ناطق دیگر در نفس بشر است . یعنی این واقعیت که اندیشه وگفتار آدمی همچون اعمالش همواره مخلوق ومفعول است منتهی نه بطور کامل ومطلق . زیرا بخوبی درک می کنیم که خود ما هم در آن نقش داریم ولی یک نقش نسبی ونیمه آگاه ونیمه ارادی . پس آن نیمه دیگرش خداست .


به طور کلی سه کانون نطق در وجود انسان حضور دارد که با یکدیگر در ارتباطند وگفتگو می کنند وعلت ومعلول یکدیگرند : نطق دل ، نطق ذهنی ونطق زبان . هرچند که در بطن رفتارهای ما نیز نطقی دیگر نهفته است که همان نطق زبان ودل واندیشه ماست . اعمال ما ترمینال نهائی سه کانون نطق وجود است وبه مثابه منطق عینی ومحسوس است که به دیگران عرضه می شود وکاملترین نطق محسوب می شود که با دیگران سخن می گوید ودیگران نطق ما را بدینگونه در می یابند که حاصل نهائی مجموعه نطق های ماست وبر آیند گفتگوی بین انسان وخداست .


به بیان دیگر نطق آدمی در همه قلمروهای پنهان وآشکارش حاصل نطق روح باطن است . در واقع نفس بشر برآیند تداخل واتحاد روح وتن است که ناطقه است .


سخن دل به گوش ذهن می رسد وسخن ذهن به گوش زبان می رسد ونیز به گوش سائر اعضای بدن . واعضای بدن مجری سخنان مذکور هستند . واعمال بشر نیز نهایتاً برای خود عامل ونیز سائر مخاطبان تبدیل به نطق ومنطق دیگری می شود واین یک دور دائم است ودایره نفس ناطقه انسان . ونطق است که از انسان باقی می ماند وبقول فروغ فرخزاد تنها صداست که می ماند وبقول حافظ خوشترین صداها همان صدای سخن عشق است . وامّا صدای عشق آنگاه در می آید که آدمی از میانه تن وروح خویش برخیزد .


تااین دو متحد ویگانه شوند وهم صدا این از میانه برخاستن همان واقعه عشق است وآنکه بر می خیزد تجلی حضرت حق است : دوست


دوشنبه 88 شهریور 30 , ساعت 6:16 عصر

جایگاه وجود ذهنی                                 


 بحث وجود ذ هنی درحقیقت بخشی ا زبحث علم وادراک وبحث شناخت ومعرفت ا ست‌‌‌‌.


مباحث مربوط به ادراک در کتب فلاسفه ما در موارد متعدد وبه طورمتفرق ذکرشده.


قسمتی ازاین بحثها درمبحث کیف نفسانی بحث می شود که عده- ای علم را ا زمقوله کیف نفسانی می دانند. قسمت دیگری ازاین بحثها درمباحث نفس مطرح میشود                                                                            


وقسمت دیگری از این بحثها در مباحث عاقل ومعقول مطرح شده است. البته در حا ل حاظر بحث وجود ذهنی ا زمبحث علم وادراک ومباحث نفس جدا شده ومستقلا در مسا یل وجود وعدم مطرح می شود.    


بحث وجود ذهنی که درباره ماهیت علم است . ارتباط نزدیکی دارد بامسا له اینکه علم انسا ن وادراک بشر به طور کلی چه اندازه ارزش واعتبار دارد؟ تا چه اندازه با واقعیت انطباق دارد؟ ایا اصلا انطباق با واقعیت دارد یا نه؟ آیا ادراک یک چیزی است که صرفا جنبه درونی دارد؟ درونی محض است مثل درد یا لذ ت آیا همان طور که درد ولذت یک حا لت صد در صد درونی است علم و ادراک هم یک چنین چیزی است ؟ (1) اگر چنین چیزی باشد نتیجه ا ش این است که رابطه آگاهی ما از خارج و رابطه اکتشافی ما ازخارج بکلی قطع می شود یعنی من نمی توانم بگویم این چیزی که من ادراک می کنم همین چیزی ا ست که در خارج وجود دارد .     


اما اگر گفتیم نه بلکه نوعی انطباق برقرار است نتیجه اش این است که انچه انسان حس می کند وانچه انسان تخیل میکند بعد


از حس وانچه انسان تفکر وتعقل می کند وهم محض وخیال محض


(1) شرح مبسوط مطهری ج 1


یعنی درونی محض نیست و با بیرون رابطه انطباقی دارد . اگر گفتیم با بیرون به نحوی انطباق دارد باید ببینیم این نحوه انطباق چگونه نحوه ای است (1)


 بعضی قائلندکه این رابطه رابطه ماهوی است طبق این فرضیه ادراکات ما از اشیاء یعنی حضور همان ذات اشیاء نه وجودشان در ذهن ما به عبارت دیگر ذات اشیاء در دو موطن می توانند


وجود پیدا کنند یک موطن موطن عین است وعالم خارج ذهن ما                             


وموطن دیگر موطن ذهن ماست . پس یک ذات است که در دو موطن دو نوع وجود پیدامی کند که بر یک وجود یک نوع اثار و بر وجود دیگر آثار دیگری مترتب است ولی قبول کردن این نظریه خیلی سنگین می آید به این که بگوییم این ذوات وماهیاتی که درخارج هستند همین ذوات نوع دیگری وجوددر عالم ذهن ما پیدا می کنند به نظر می آید تصور عکس این مطلب آسان می باشد مثلا ما تصوری از طبیعت داریم و تصوری از حرکت و رنگ وحرارت و... داریم آیا همینها که تصور می کنیم درخارج وجود دارد ؟ آیا کمیت را که ماتصورمی کنیم درعالم عین وجوددارد؟


حقیقت ادراک       


پس مسئله وجودذهنی راما می توانیم مسئله وجودعینی بنامیم (2) 


- قال الشیخ فی الفصل السابع من النمط الثالث من شرح الاشارات ( ادراک الشی هوان تکون حقیقته متمثله عند المدرک یشاهدها ما به یدرک )


- وقال فی الفصل الثامن:


 الشئ قد یکون محسوسا عند مایشاهد ثم یکون متخیلا عندغیبته بتمثل صورته فی الباطن کزید الذی ابصرته مثلا اذاغاب عنک فتخیلته.  


----------------------------------


(1) شرح مبسوط مطهری ج 1            


(2) شرح مبسوط مطهری ج 1


 و قد یکون معقولا عند ما یتصور من زید مثلا معنی الانسان الموجود ایضا لغیره


وهوعند ما یکون محسوسا یکون قد غشیته غواش غریبه عن ماهیته لوازیلت عنه لم تؤثر فی کنه ماهیته مثل این ووضع وکیف ومقداربعینه لوتوهم بدله غیره لم یوثر فی حقیقة ماهیة انسانیته (1)


دلیل وجود ذهنی در حکمت اشراق


-      شیخ اشراق بدون ذکر وجود ذهنی، در موردی سعی دراثبات مطابقت ذهن با خارج کرده است دلیل ایشان در این زمینه چنین است زمانیکه ما به یک شئ غایب علم پیدا می کنیم (ایشان علم به اشیای حاضر و مورد ا بصاررا معلوم حضوری میداند) از دو حال خارج نیست : یااثری از ان در ما حاصل می شود ویا این چنین نیست یعنی اثری حاصل نمی گردد اگر اثری حاصل نشود پس باید حالت قبل از علم و بعد از علم مساوی باشد واین محال است ( در حالیکه بالوجدان با تصور یک شئ حالت جدیدی در خود می یابیم که قبلا نبوده است ) و اگر اثری حاصل شده است از دو حال خارج نیست یا ان اثر حاصل (علم وادراک ) مطابق با واقع است ویا مطابق با واقع نیست اگر مطابق نباشد پس ما در واقع بدان شئ علم پیدا نکرده ایم در صورتی که فرض این است که ما به آن شئ علم داریم پس اثر حاصل باید مطابق با واقع باشد.    


عبارت ایشان چنین است :  بدان که هر چه تو آن را بشناسی شناخت و دانش تو او را آن باشد که صورتی از آن اودر تو حاصل شود زیرا که تو چیزی بدانی که ندانسته ای مثلا اگر از او در تو هیچ حاصل نشود پس حال تو پیش از دانش وپس از دانش یکی است واین محال است 


دوشنبه 88 شهریور 30 , ساعت 6:3 عصر
 

غیبت از کی وچرا رخ داد؟


میدونی کمال انسانی کجا پایمال شد،میدونی بلوغ معرفتی را کی خاک کردند و همان کمبود معرفت وکمال باعث شد که مردم قدر امام را ندانندوپیروی از امام نکنند در نتیجه آنها را شهید کنند وبلاخره آخرین حجت الهی ناچار شود که به چشم مردم دیده نشود تا زمانی که جهان دوباره بالغ شود واز بی هوشی درآید.خیلی جای حساسی بود به گونه ای جهان را به اغما بردند که هنوز خیلی ها به هوش نیامده-البته چرا یواش یواش گویا بعضی از اعضای جهان دارند تکون می خورند گویا می خواد جان دوباره بگیره-دیدی کسی که بیهوش میشه سوزن به بدنش می زنند ببینند به اعضاش حّس آمده اگر ببینند انگشتش را تکان میده میگن انگار داره به هوش میاد-الان هم جهان را ببین داره بیشتر نقاطش جون می گیره،این تظاهراتهای ضد صهیونیستی وضد امریکایی وضد ظلم به بشریت را ببین .این پرچم سوزاندنها را نگاه کن،قبلاًاینجوری نبود ولی فعلاًًًًًً همگانی نشده همه باید بفهمند که نیاز به انسان کامل دارند از همه کشورها باید ندای عدالت خواهی بلند شود واز بی عدالتی خسته شوند خلاصه جهان باید از اغما به هوش آید جان تازه بگیرد،راستی خیلی حاشیه رفتم یادم رفت بگم اغما کی رخ داد و امامت را کی خانه نشین وشهید وغائب کردند. بزار اونوهم بگم تمام کنم-البته تو هم در باره آن فکر کن!امامت را در سقیفه شهید کردند وجهان را همان روز به اغما بردند،میدونی کجارو میگم یا نه،همون موقع که جمع شدند خلیفه اول را یواشکی انتخاب کنند .شیطان هم عضو جلسه بود بلکه رئیس جلسه،آره بعداز آن ،غصب فدک شنیده شد،بعد از آن به خاندان عصمت سیلی زده شد،گویا به بشریت سیلی زده شد،وهنوز اثر آن سیلی وآن جلسه باقیست که جهان را به اغما ومنگی فروبرده باور نمی کنی؟آخه مگر در زمان پیامبر چندتا دین وجودداشت،ولی وقتی‌بعد از پیامبر خلافت از خاندان عصمت گرفته شد ادیان مختلفی آرام آرام در طول زمان پیدا شد وموجب کثرت اسلام شد واین کثرت واختلاف موجب ایجاد اغما وسردرگمی دربین مسلمانان شد وحالا یواش یواش مسلمانان می خواهند به وحدت برسند، هیهات اگر از اول وحدت داشتند الان تمام جهان را مسلمان کرده بودند ولی الان دارند به هوش میایند،دارند اختلافات را میزارند کنارودیگر کشورهای غیر اسلامی هم از ظلم وفساد خسته شدند چون از دادشان در تظاهراتهااز جان ودل معلوم است ..


اگر این جوری پیش بره انشااللّه زمینه فراهم می شود برعدالت واتحاد جهانی،آنجاست که وقت آن می رسد که کلمه توحید باید عنوان حکومت قرار بگیرد وتمام دلها به یک سمت برود ودرآن روز است که تکیه می کند بر خانه خدا وندای حق را سر می دهد وهمه ندای او را خواهند شنید-خدایا تا مازنده هستیم ظهور حجّتت رابرسان...


صبح گشتم تا بیایم شب رسید            شب بخفتـم خـواب بـینم،دل نـدیـد


پرسشی کردم زدل ازحکمتش           گفت دل راصاف کن گردد نصیب   


 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ